متن هاي كوتاه

۳۸ بازديد ۰ نظر

نامه ات‌ كه‌ به‌ دستم‌ رسيد، من‌ خواب‌ بودم؛ نامه ات‌ بيدارم‌ كرد. نامه ات‌ ستاره اي‌ بود كه‌ نيمه شب‌ در خوابم‌ چكيد و ناگهان‌ ديدم‌ كه‌ بالشم‌ خيس‌ هزار قطره‌ نور است. دانستم‌ كه‌ تو اينجا بوده اي‌ و نامه‌ را خودت‌ آورده اي.
رد‌ پاي‌ تو روشن‌ است. هر جا كه‌ نور هست، تو هستي، خودت‌ گفته اي‌ كه‌ نام‌ تو نور است.
نامه ات‌ پر از نام‌ بود. پر از نشان‌ و نشاني. نامت‌ رزاق‌ بود و نشانت‌ روزي‌ و روز.
گفتي‌ كه‌ مهماني‌ است‌ و گفتي‌ هر كه‌ هنوز دلي‌ در سينه‌ دارد دعوت‌ است. گفتي‌ كه‌ سفره‌ آسمان‌ پهن‌ است‌ و منتظري‌ تا كسي‌ بيايد و از ظرف‌ داغ‌ خورشيد لقمه اي‌ برگيرد.
و گفتي‌ هر كس‌ بيايد و جرعه اي‌ نور بنوشد، عاشق‌ مي شود.
گفتي‌ همين‌ است آن‌ اكسير، آن‌ معجون‌ آتشين‌ كه‌ خاك‌ را به‌ بهشت‌ مي برد. و گفتي‌ كه‌ از دل‌ كوچك‌ من‌ تا آخرين‌ كوچه‌ كهكشان‌ راهي‌ نيست، اما دم‌ غنيمت‌ است‌ و فرصت‌ كوتاه‌ و گفتي‌ اگر دير برسيم‌ شايد سفره ات‌ را برچيده‌ باشي، آن‌ وقت‌ شايد تا ابد گرسنه‌ بمانيم...
آي‌ فرشته، آي‌ فرشته‌ كه‌ روزي‌ دوستم‌ بودي، بلند شو دستم‌ را بگير و راه‌ را نشانم‌ بده، كه‌ سفره‌ پهن‌ است‌ و مهماني‌ است. مبادا كه‌ دير شود، بيا برويم، من‌ تشنه ام، خورشيد مي خواهم.

‌‌عرفان‌ نظرآهاري‌

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.